اهل بیت

زندگی اهل بیت

اهل بیت

زندگی اهل بیت

امام حسین

حضرت امام حسین نوه پیامبر گرامی اسلام وفرزند علی مولای متقیان جان نثار خدا وشهید راه حقدرکربلا در پنجم شعبان سال چهارم هجریدر مدینه به دنیا امد واز اسما بنت عمیس نقل شده که فاطمه زهرا او را یکسال بعد از تولد برادرش حسن را به دنیا اورد وحضرت محمد نزد اوامد وفرمود:ای اسما فرزندم را بیاور اونیز نوزاد رادر حالی که اباس سفیدی برتن داشت به ایشان داد.پیامبرخوشحال شد ودر گوش راستش اذان ودر گوش چپش اقامه خواند ان گاه او را برزانوی خود نشاند وگریه کرد.  اسما گفت :یا رسول الله گریه یشما برای چیست؟فرمود:بخاطران چه پس از من بر سرش می ایدگریه می کنم گروه جفاپیشهای اورابه قتل می رسانند.

سپس از حضرت علی پرسید:یا ابوالحسن ایا او را نام گذاری کرده ای ؟حضرت علی پاسخ داد:من هرگز در هیچ کاری بر شما پیشی نخواهم گرفت.

می خواستم اورا احدا(حرب)بنامم.حضرت فرمود:اورا (حسین)نام گذاری کن ورو ز هفتم  مانندحسن گوسفندی قربانی وهم وزن مویش نقره تصدقش نمود.

او همواره مورد علاقه تفقدرسول خدابود.

بارها درباره اومی فرمود:حسین منی واناحسین منی.ان حضرت حسین را گاه گاه بردوش خود حمل می نمود ومی گفت :((پرور دگارا من اورا دوست میدارم وتو هرکس که او رادوست دارد دوست بدار.))

سرپرستی محمد

محمد بن عبدالله تحت سرپرستیپدر بزرگش عبدالمطلب در امد. پدر بزرگش او را دوست می داشت وبا او به مهربانی رفتار می کرد. فرشی درسایهی کعبه پهن شده بود که فرزندان عبد المطلب بر روی ان می نشستندملی به احترام وی کسی بروی پا نمی گذاشت روزی محمد که کودکی خردسال بود امد وبروی ان فرش نشست ناگهان عمو ها بر اشفته واو راکنار کشیدند. عبدالمطب جریان را می دید روبه ان کرد وگفت: پسرم را ازاد بگذارید بهخدا قسم که او را دارای مقامی بزرگ است وسپس او را در کنار خود روی فرش نشانده شروع به نوازشش کرد.

روزی عبدالمطلب بیماربستری شد.فرزندانش برایدی دیدار پیش اومی امدند محمد نزدیک بستر ایستاده بود وبه صورت ناراحت پدربزرگ خود نگاه می کرد ولی اندوه سراپایش را فرا گرفته بود.اخر مادر محمد درگشت و اورا ترک گفته بود واکنون که هشت سال بیش نداشت می دید که پدربزرگ یگا نه  سرپرستش هم داردازدنیامی رود .پساز او چه کسی دیگرمحمد راسرپرستی خواهد کرد.

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar-20.com

حضرت محمد

قبیله «قریش»از جمله قبیله هاییبود که «مکه»زندگی می کرد.عبدالمطلب بزرگ قبیله قریش فرزنی داشت به نام عبدالله که با امنه وهب بزرگ قبیله ی بنی زهره ازدواج کرد.

پس از مدتی عبد الله برای تجارت برای مدتی به سرزمین شام سفر کرد ولی بر نگشت....وقتی کاروان برگشت خبر بیماری عبد الله را با خود اورد.در حالی که امنه در انتظار برگشت شوهر با ایمان با شهامت و فعال خود نشسته بودو دقیقه شماری می کرد که به او مژده دهد وبگوید در شکم خود بچه ای دارد و طولی نخواهد کشید که دیدارشان به تولدش شاد می گردد ناگهان خبر فوت عبدالله را دریافت کرد.

امنه در انتظار یگانه فرزند یتیمش به سر می برد تا اینکه هنگام زایمان فرا رسید و در روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول همان سالی که ابرهه به مکه حمله کرد -که عام الفیل نامیده می شود-کودک به دنیا امد نوزاد پسری زیبا بود امنه فورا کسی را نزد پدر بزرگش عبدالمطلب فرستاد.

عبدالمطلب در کعبه میان روسای قریش نشسته بود که شخصی امد و به وی بشارت داد:امنه پسری به دنیا اورده است.

عبدالمطلب خوش حال و شاد بر خاست و به نزد امنه رفت و نوزاد را در بغل گرفت و او را به کعبه بردو بعد او را به امنه باز گرداند و گفتکمن نام او را ((محمــــــــــــــــــــــــــد))می گذارم و برای این فرزند مقام بالایی ارزو می کنم.

در روز هفتم میلاد محمد عبدالمطب دستور داد چند گوسفند قربانی کنند و ان گاه بزرگان قریش را برای ((ولیمه))یعنی جشن تولد محمد دعوت کرد پس از صرف غذا محمد را اوردند همه با مهر و محبت اورا در بغل می گرفتند چون او یتیم بود و پدرش عبدالله پیش از این که او را ببیند از دنیا رفته بود.

یک نفر پرسید :اسم او را چه گذاشته اید؟

عبدالمطلب جواب داد :نام اورا محمد گذاشته ایم.

یکی دیگر از بزرگان قریش با تعجب گفت:چه طور نام محمد را انتخاب کردید؟تاکنون میان شماو بستگان شما چنان نامی معمول نبوده است؟!

عبد المطلب گفت:او را محمد نام گذاشته ایم تا خداوند او را در اسمان و مردم او را در زمین به

نیکی یادئ کند


 بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar-20.com.